موضوع: "اخلاقی"

...

از تولد تا مرگ … از هستی تا نیستی …

همه زندگی چیزی نیست جز دستی که می گیری

التماس تفکر

معلم سر کلاس فارسی اسم دانش آموز را صدا کرد. دانش آموز پای تخته رفت . معلم گفت : شعر بنی آدم را بخوان .

دانش آموز شروع کرد :

بنی آدم اعضای یکدیگرند … که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار … دگر عضوها را نماند قرار

به اینجا که رسید متوقف شد . معلم گفت: بقیه اش رو بخون .

دانش آموز گفت : یادم نمیاد . معلم گفت : یعنی چی ؟ این شعر ساده هم نتونستی حفظ کنی ؟!

دانش آموز گفت : آخه مشکل داشتم . مادرم مریضه و گوشه خونه افتاده . پدرم سخت کار میکنه اما مخارج درمان بالاست .من باید کارهای خونه رو انجام بدم و هوای خواهر و برادرهامو داشته باشم . ببخشید .

معلم گفت : ببخشید! همین ؟! مشکل داری که داری . باید شعرو حفظ میکردی ، مشکلات تو به من مربوط نمیشه !!!

در این لحظه دانش آموز گفت :

تو کز محنت دیگران بی غمی … نشاید که نامت نهند آدمی

پنج اصل را در زندگیت به خاطر بسپار

1. غرور مانع يادگيری

2. خودبزرگ بینی مانع محبوبیت

3. کم رويي مانع پيشرفت

4. خودشیفتگی مانع معاشرت

5. عادت کردن مانع تغيير است

دو چیز انسان را نابود میکند:

دو چیز انسان را نابود میڪند: 1-مشغول بودن به گذشته 2-مشغول شدن به دیگران

هر ڪس در گذشته بماند آینده را از دست میدهد

و هر کس نگهبان رفتار دیگران باشد نصفی از آسایش و راحتی خود را از دست میدهد

بهترین انتقام درزندگی این است: ڪه به راه خودادامه دهید واتفاقات بد رافراموش ڪنید به هیچڪس اجازه ندهید ازتماشای رنج شمالذت ببرد

شادبودن را سرمشق زندگی خودقراردهید.

ومسیرزندگیتان رابه زیبایی ترسیم ڪنید…..

خوشبختی را کجا می‌توان یافت؟

از خدا پرسید: «خوشبختی را کجا می‌توان یافت؟» خدا گفت: «آن را در خواسته‌هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم.» با خود فکر کرد و فکر کرد: «اگر خانه‌ای بزرگ داشتم بی‌گمان خوشبخت بودم.» خداوند به او داد. «اگر پول فراوان داشتم یقیناً خوشبخت‌ترین مردم بودم.» خداوند به او داد. اگر… اگر… و اگر… اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود. از خدا پرسید: «حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم.» خداوند گفت: «باز هم بخواه.» گفت: «چه بخواهم؟ هر آنچه را که هست دارم.» خدا گفت: «بخواه که دوست بداری، بخواه که دیگران را کمک کنی، بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی.» او دوست داشت و کمک کرد و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لبها می‌نشیند و نگاه‌های سرشار از سپاس به او لذت می‌بخشد. رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا خوشبختی اینجاست؛ در نگاه و لبخند دیگران.»

1 3 4 5