
خرید و فروش دین
بانوی باحجابی داشت در یکی از سوپرمارکتهای زنجیرهای در فرانسه خرید میکرد؛ خریدش که تمام شد برای پرداخت رفت پشت صندوق
صندوقدار زنی بیحجاب و اصالتاً عرب بود
صندوقدار نگاهی از روی تمسخر به او انداخت و همینطور که داشت بارکد اجناس را میگرفت اجناس او را با حالتی متکبرانه به گوشه میز میانداخت
اما خا نم باحجاب ما که روبنده بر چهره داشت خونسرد بود و چیزی نمیگفت و این باعث میشد صندوقدار بیشتر عصبانی شود
بالاخره صندوقدار طاقت نیاورد و گفت: ما اینجا توی فرانسه خودمون هزار تا مشکل و بحران داریم و این نقابی که تو روی صورتت داری یکی از همین مشکلاته که عاملش تو و امثال تو هستید! ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه برای به نمایش گذاشتن دین و تاریخ! اگه میخوای دینت رو نمایش بدی یا روبنده به صورت بزنی برو به کشور خودت و هر جور میخوای زندگی کن
(خانم محجبه اجناسی رو که خریده بود توی نایلون گذاشت، نگاهی به صندقدار کرد)
روبنده را از چهره برداشت و در پاسخ خانم صندوقدار که از دیدن چهرهٔ اروپایی و چشمان رنگین او جا خورده بود گفت
من جد اندر جد فرانسوی هستم…این دین من است و اینجا وطنم…شما دینتان را فروختید و ما خریدیم
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط قاصدک در 1393/08/02 ساعت 11:25:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1394/11/20 @ 08:43:46 ب.ظ
مریم [بازدید کننده]
واقعا زیبا بود.